|
ای مرغ سحر آواز سر ده
که سپیده در راه است
وقت رفتن مرغ شباهنگ است
وقت رسیدن نور وروشنایی
به سرزمین عشق است
برای ورود به این سرزمین
باید راز پر پروانه ها را بدانی
باید راز رنگ رنگ گلبرگها را بدانی
باید راز نغمه سرایی بلبل را بدانی
باید بدانی که چگونه این رازها را دریابی
باید بدانی که بدون دانستن این رازها
تو را در این سرزمین راهی نیست
ملیحه -تیر ماه 90
دستانت را به من بسپار َ
که برای ایستادن به آن ها محتاجم
قامتم در زیر سنگینی آن گناه خمیده است
هرگزمرا تا بدین حد ضعیف و پژمرده
نپنداشته بودی
اما سنگینی آن گناه مرا پژمرد
من برای ایستادن به دستانت محتاجم
تا دوباره قامت راست کنم
آن گناه نخستین ،گناه من نبود
اما گویی آن گناه تا ابد در نامه
انسانیتم حک شده است
گرمای دستانت را به من ارزانی کن
تا دوباره بشکفم،
تا باور کنم که او مرا بدون ان گناه می
خواهد
او مرا دوباره درآغوش مهر خود جای می
دهد
او مرا می خواند بارها و بارها
اما برای اجابت دوعوتش نیاز به دستان پر
مهر تو دارم
دستانت را به من بسپار
با خود گفتم :غم غربت پایان خواهد یافت
با خود گفتم :غم هجران دور خواهد شد
با خود گفتم:آن غریبه دیر آشنا خواهد آمد
و بر سفره دلم طعام عشق خواهد گذاشت
اما افسوس که همه چیز چون حبابی بر آب نابود شد.
ملیحه -مرداد90
|